ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و انار

سلام ریحانی علاقه زیادی به انار داری آخه تقصیری هم نداری گلم وقتی تو دل مامانی بودی من خیلی انار میخوردم خیلی هم علاقه داشتم انار یکی از میوه های مورد علاقه منه الانم میوه ی مورد علاقه جفتمون شده به به مخصوصا وقتی ملس باشه آی لاو یو .... امروز که الان شده دیروز پدر جونی داشت انار میخورد که مثه جت خودتو بهش رسوندی و نذاشتی پدر جونی انارشو بخوره البته پدر جونی هم بی میل نبود که شیطونی نکنی طوریکه خودش بیشتر از من مشتاق بود که این لحظه ها به تصویر در بیآن و ازم خواست که دوربینو بیآرم و ازت عکس بگیرم اینم دو نمونه انار خوردن ریحانی این مدلی خوردن انار بیشتر بهت می چسبه اگه گفتید دارم چیکار میکنم؟ ...
21 آبان 1390

ریحانه و باغچه حیاطمون

سلام ریحانی عزیزم امروز داشتم تو فایلای لب تاب خاله سودی می گشتم که دیدم یه فایل عکسای گلچین شده داره باز که کردم عکسای شمارو تو حیاط خونمون وقتی مادر جونی و ستایش تابستون اومده بودن پیشمون دیدم یادش بخیر چقدر با مادر جونی خوش گذشت با هم دیگه کندوان رفتیم و بردمت آتلیه و... من یادم رفته بود که عکسارو از موبایل مادر جونی توی کامپیوتر خودم کپی کنم چه عکسای قشنگی هم شدن  بعدا نوشت : خاله ستاره  فردا از پیشمون میره   ایشالا سفرتون بی خطر سامی دلم خیلی برات تنگ میشه مخصوصا شیرین کاریهات اینم یه نمونه اش دیروز من (مامان ریحانا ) داشتم صبحونه میخوردم ریحانی هم اومد توی سفره که نونا رو برداره و بخوره تا دیدی...
20 آبان 1390

ریحانه و چرخ خیاطی

سلام به همه ی دوستای خوب وبلاگیم و ریحان عسلی شیرین تر از عسلم امروز مادر جونی داشت واسه خاله ستاره  که چند تا کاره خیاطی داشت واسش انجام میداد اما مگه گذاشتی مادر جونی کاره نیم ساعته رو 2.5 ساعته  انجام داد بیچاره کمرش درد گرفت هی میخواستی دست به چراغ چرخ بزنی منم تمام نخ های رنگی رو میذاشتم جلوت یکم بازی میکردی و تا میدیدی من دارم به تی وی نگاه میکنم زودی فرار میکردی وقتی هم می گرفتمت که نری میزدی زیر گریه و مثه ماهی که توی تور گیر افتاده خودتو تکون میدادی که از دستم فرار کنی مادر جونی برات شعر میخوند شما هم براش ناز میکردی  پ.ن : فاطمه جونی که برام کامنت خصوصی گذاشتی  پس آدرستو چرا نذاشتی گلم من چطوری ب...
19 آبان 1390

ریحانه و پسر خاله اش سامی

سلام  وای این روزا چقدر خوش میگذره هرچی بگم کم گفتم از وقتی سامی بلا اومده که دیگه حسابی از خنده روده بر میشیم از بس کاراش خنده داره مخصوصا وقتی یکی در میون فارسی رو انگلیسی صحبت میکنه دلم میخواد قورتش بدم  بعدازظهری داشتی کارتون پلنگ صورتی نگاه میکردی تو یه قسمتش برف اومده بود گفتی خاله ببین (snow) برف اومده ای جونم یا وقتی دستمال کاغذی میخوای میگی تی شو (tissue) میخوام الهی من بگردم  یا اینکه ستایش دیروز داشت دست به صورت ریحانی میزد و نازی میکرد شما هم اومدی تو اتاق فکر کردی ستایش داره ریحانی رو میزنه گفتی وای وای خاله ستایش دیگه ریحانه ی من رو نزنیا مامان (ستاره) داره ریحانه ی من رو میزنه چه کاره بدی کرد  اینم ...
18 آبان 1390

ریحانه و محل کار پدر جونی

سلام مامانی امروز صبح می خواستیم بریم بازار واسه خرید که قرار شد قبل از اون یه سر بریم دفتر پدر جونی شما هم که از ساعت 7 بیدار شده بودی و وقتی ما میلخواستیم حرکت کنیم خوابت گرفتو خوابیده به پدر جونی سر زدیم کلی اونجا شیطونی کردی اینجا تازه از خواب بیدار شده بودی   بعدا نوشت : امروز تو دفتر پدر جونی  هشتمین مرواریدت هم دیده شد مبارکه ...
15 آبان 1390

ریحانه و سامی

سلام عزیز مامان ریحانی فردا قراره یه مهمون عزیز برامون بیآد اونم کسی نیست جزء خاله ستاره و سامی وقتی پدر جونی ریحانه رو ببوسه  معلونم نیست چه عکس العملی نشون میدی  دلم برات یه ذره شده خاله جونم عید که اومدی پیشمون خیلی ریحانی رو دوست داشتی اون موقع ریحانی 3 ماهش بود یه خاطره از عیدم بگم که من ریحانی رو میذاشتم تو کریرش و جلو تی وی تا کلاه قرمزی 90 ببینه تو (سامی )هم هی میگفتی مامان ستاری ریحانه روشو برگردونه من نمیخوام کلاه قرمزی نگاه کنه ای شیطون یا من تو آشپزخونه داشتم ناهار درست میکردم داشتی با مامانت حرف میزدی میگفتی مامان به من مارکر ( marker )و پیپر( paper )و چر (chair) بده میخوام نقاشی بکشم  دست منو از پشت ...
14 آبان 1390

ریحانه و کالسکه

سلام مامان الان که دارم این پست رو برات مینویسم عزیزم خوابیدی و همه رفتن باغ و تنها خونه هستم از صبح که بیدار شدم گردنم بد جور درد میکنه مثه اون سه روزی که اثرات بی حسی سزارین به سر و گردنم زد طوریکه نمیتونستم سرمو بالا بگیرم شما هم که خیلی شیطون شدی مخصوصا وقتی ستایش رو میبینی شیطونی هات خیلی گل میکنه تو اتاق رفتم که لباساتو بذارم توی ساکت دیدم سر و صدات در نمیآد اومدم ببینم چیکار میکنی دیدم رفتی توی آشپزخونه و خودتو از آّب سرد کن آویزون کردی تا اومدم بغلت کنم جیغ کشیدی و گریه کردی بردمت توی حیاط که یکم بذارمت توی کالسکه شاید خوابت بگیره تا کاسکه رو دیدی خودت انداختی توش اما هنوز 10 دقیقه ننشسته بودی ...
13 آبان 1390

ریحانه و مهمونی سارا جونی

سلام عزیز مامان عزیزم امشب خونه مامان سارا بودیم مامان سارا زحمت کشیدن و به در خواست من لازانیتا بقول سارا درست کردن چقدر هم خوشمزه شده بود مامانش دستتون درد نکنه چقدر سارا تو بلایی چقدر من خندیدم مخصوصا وقتی مامانت داشت سبزی خوردن پاک می کرد و شما هی اذیت میکردی و نمی ذاشتی مامانت به کارش برسه وقتی که مامانت داشت تورو دعوا میکرد که دست نزنی با قیافه ی حق به جانبی گفتی مامانی قرار نبود دعوام کنی وای منو می دیدی چقدر به این حرفت خندیدم مخصوصا وقتی مامانت کم آورد و دیگه بهت چیزی نگفت یا وقتی میخواستی ریحانه رو صدا بزنی میگفتی ریحان عسلی بیا قوربونت برم من اینم عکسای امشب بیچاره مامان سارا تا صبح باید بریزو به پاشای شما دوت...
13 آبان 1390

ریحانه و قرار وبلاگی

سلام عزیزم امزور یه قرار وبلاگی با مامان ثنا و ثمین و سارا داشتیم چه قراره خوبی بود به من که خیلی چسبید امروز هوا یکم سرد بود البته واسه شما بچه ها من شانسی برات کلاه برداشتم جورابم مجبور شدیم از پای سارا در بیآریم و پای شما بکنیم سارا مثه همیشه شیطون و دوست داشتنی ثنا و ثمین هم یکی از یکی خانم تر یه کار خرابی هم من و مامان سارا کردیم اونم اینکه من ریحانه رو دادم مامان سارا یه لحظه نگه داره که کیف پولیمو بردارم از کیفم اومدم ریحانه رو ازش بگیرم موقع انتقال ریحانه به من ریحانه خورد به فلاکس چای مامان ثنا و ثمین و افتاد زمین و شکست کلی شزمنده شدم کلی با هم دیگه خرف زدیم امیدوارم که دوستای خوبی واسه هم باشیم و بمونیم بابای ثنا و...
11 آبان 1390